من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
ما هرچی تلخی بود امتحان کردیم ولی دیدم هیچ چیز تلخ تر از ندیدنت نیست !
.
.
.
همیشه این واسم سوال بود که عشق چیه ؟
اما الان با تو به زیباترین جواب رسیده ام . . .
.
.
.
سه نوع گل داریم : یکی تو خونه ، یکی تو گلخونه ، یکی داره اس ام اس میخونه !
.
.
.
در شیارهای قلبم به دنبال کدامین عشق می گردی ؟
عشق من در آینه ای است که هر روز به آن می نگری . . .
.
.
.
به سلام ها دل نمی بندم ، از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام به تکرار یکنواخت دوری و دوستی خورشید و ماه . . .
.
.
.
خدایا طاقت هجرش ندارم ، تو میدانی که او را دوست دارم
شده در زندگی لیلای عشقم ، و من مجنون عشقش در دیارم
.
.
.
افسار دلم دست خدا بود چنین شد / ای وای اگر دست خودم بود چه می شد ؟
مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت / گر مقصود دلم جور و جفا بود چه می شد . . . ؟
.
.
.
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است . . .
.
.
.
اشکاتو پاک کن همسفر ، گاهی باید بازی رو باخت
اما اینو یادت باشه ، که باز میشه زندگی رو دوباره ساخت . . .
.
.
.
هر دل سنگی یه روزی میشه تنگ ، چه کنم من که دلم تنگه همیشه !
.
.
چشم لیلا زده ات سوسن شبهای من است / بوسه از باغ لبت خواهش لب های من است . . .
.
.
.
به یمن آمدنت هزاران ستاره در آسمان آبی دلم درخشید
تو اولین و آخرین حکایت بی انتهای عشقی . . .
.
.
.
دیده در هجر تو شرمنده ی احسانم کرد / بس که شب ها گهر اشک بدامانم کرد
ماجرای دل دیوانه بگفتم با شمع / آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد . . .
.
.
.
قلب تو هرجا باشد گنج تو هم همان است . . .
(پائولو کوئیلیو)
.
.
.
خدایا اگر سوزم سزا باشد / اگر دردم دوا باشد
ازاین بدتر کجا باشد / که من از یارم جدا باشم . . .
.
.
.
اگر در معرفت یکتا نبودی دلم بیهوده رسوایت نمیشد . . .
.
.
.
هر خاطره زخمیست که من یاد تو باشم / هر یاد تو دردیست که بیمار تو باشم . . .
.
.
.
من از تو صبر ایوب نخواستم عمر نوح هم نخواستم
ولی عاشقی چون شیرین می خواهم . . .
.
.
.
اشتباه نکن ، گور این عشق هزار سال پیش کنده شده بود
من و تو همه ی این سال ها چه خنده آور سرگرم بزک کردن جنازه اش بودیم . . .
.
.
.
به یاد آشنایان آشنا باش / به پیوندی که بستیم با وفا باش
همیشه یاد تو در خاطرم هست / تو هم هرجا که هستی یاد ما باش . .گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسى باران بروم
آسمان گفته که پا روى پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید
آخرین حرف من این است، زمینى نشوید
فقط از حال زمین بى خبرم نگذارید…
پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد. ایستاده بود و خاموش، صدای تیک تاکش دیگر به گوش نمی رسید. جلو رفتم و پرسیدم، خروسک من! دیگر نمی خوانی؟ خسته شده ای؟ جواب داد: آری خسته شدم، بس که داد زدم و گفتم لحظه ها را دریاب، زمان را از مرگ نجات بده.
گرفته شده از کتاب ” ما و شما “
عشق یعنی با تو خواندن از جنون
عشق یعنی سوختنها از درون
عشق یعنی سوختن تا ساختن
عشق یعنی عقل و دین را باختن
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل
عشق یعنی گم شدن در باغ دل
عشق یعنی تو ملامت کن مرا
عشق یعنی می ستایم من تو را
عشق یعنی در پی تو در به در
عشق یعنی یک بیابان درد سر
عشق یعنی با تو آغاز سفر
عشق یعنی قلبی آماج خطر
عشق یعنی تو بران از خود مرا
عشق یعنی باز می خوانم تو را
عشق یعنی بگذری از آبرو
عشق یعنی کلبه های آرزو
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام
عشق یعنی انتظار یک سلام
عشق یعنی دستهایی رو به دوست
عشق یعنی مرگ در راهت نکوست
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد
عشق یعنی دل سپردن تا ابد
عشق یعنی سروهای سربلند
عشق یعنی خارها هم گل کنند
عشق یعنی تو بسوزانی مرا
عشق یعنی سایه بانم من تو را
عشق یعنی بشکنی قلب مرا
عشق یعنی می پرستم من تو را
عشق یعنی آن نخستین حرفها
عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
عشق یعنی تک درختی در کویر
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر
عشق یعنی بگذری از هفت خان
عشق یعنی آرش و تیر و کمان
به تنهایی رسیدم !
به آن اوجی که در یک فرد تنهاست
- به آن هم من رسیدم !
حقایق آمد و رفت
گذشت و قصه شد در دفتر من
تمام قصه هایی
که روزی روزگاری
چه پنهان بود و تنها
- میان قلب و مغزم !
نوشتن هم دگر بر روی زخمم
نمانده مرهمی بر دردِ این تن
چه تنها و چه تنهایی ِ سختی !
غمِ دل عاشقانه رویِ دل ماند !
چه عشقی روزگاری در دلم بود !
چه عشقی
- آتشی
در قلب من بود !
نمی دانم چه شد کز من جدا شد؟؟
تو چه دانی
چه بگویم؟
غم دل با که توانم گفتن
ز چه نالم؟
که درونم غوغاست
زیبا
نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد . بهش گفتم : کمک می خوای ؟
گفت : نه
گفتم خسته میشی بزار خوب کمکت کنم
گفت : نه ، خودم جمع می کنم
گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟
نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم . این تیکه های قلب منه که شکسته . خودم باید جمعش کنم
بعدش گفت : می دونی چیه رفیق، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین و می شکوننش ،میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده
میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره
گفتٌ تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد . و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم
دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ، انگاری فهمید تو دلم چی گفتم . برگشت و گفت : رفیق ، دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود, من برای اون هر کسی بودم . گفتٌ اینبار رفت سمت دریا . سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بودتعداد صفحات : 7