نبردی از وفا یک ذره بویی
به هر ساعت شوی مایل به سویی
فقط یه نکته میگم قبول کن
عزیزم واقعا بی چشم و رویی
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ما سخن می گویی
گاه با رهگذران
اثر گمشدهای می جویی؟
راستی ، گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صوفی در دریاست؟
یا خداییست که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
و شهر هیچ ندانست که بود
خود او هم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون نمی داند کجاست
چون ندارد خبر از خود که خداست؛
همچنان منتظرم
همچنان منتظر نامه ای از سوی تو ام
که اگر نامه رسان گرگ بیابان باشد
دشمن جان باشد
قدمش می بوسم
تا که دلباخته ی بره شود
بهترین عاشق این دره شود
واگر در نامه ننویسی چیزی
همه احساس تورا
در همان صفحه ی بی حرف و کلام در یابم…
بی تو مهتاب
شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
بوی هر خاطره پیچید
یاد صد خاطره خندید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گوشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی چند لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آمدتو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چند از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم…
توبه من سنگ زدی
من…
نرمیدم ، نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دیگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی
…طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ …..!
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها
بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ
همین حالا
خداحافظ
پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد. ایستاده بود و خاموش، صدای تیک تاکش دیگر به گوش نمی رسید. جلو رفتم و پرسیدم، خروسک من! دیگر نمی خوانی؟ خسته شده ای؟ جواب داد: آری خسته شدم، بس که داد زدم و گفتم لحظه ها را دریاب، زمان را از مرگ نجات بده.
گرفته شده از کتاب ” ما و شما “
تعداد صفحات : 7