پوک! صدای مشت روی میز تلفن و
شروع یه دعوای دیگه خانوادگی بین یه زن و مرد بالای پنجاه سال. کسایی که یه
عمر ادعای داشتن زندگی مشترک دارن و تموم پسر و دخترای جوون و از زیر تیغ
برنده ی نصیحت هاشون رد می کنند. نیازی به گفتن کل ماجرا نیست که دیگه کتک
ها و مظلومیت های زن خونه به هیچکس پنهون نیست. و صدای هق هق های بلند گریه
ی یه مادر. فقط خدا رحم کرد که پسر جوون تو خونه بود و اینقدر زورش و داشت
که جلو ی بازو های مردونه به اصطلاح مرد خونه ارو بگیره و یا دفاعی کرده
باشه از مادرش! این دعوا ها اکثر اوقات تو خونه ما اتفاق می افته. اما
این بار به من هم سرایت کرد. نزدیک بود مانیتور من هم شیشه هاش با شیشه
پنجره که خورد شده بود یکی بشه ان تو سطل آشغال!!! پیش خودم گفتم زودتر
ازدواج کنم برم از این خونه لعنتی اما یه لحظه یادم اومد به چندین سال پیش
که همیشه مادرم بعد از دعواهاش با بابام بهم می گفت. اگه من تو این خونه
موندم فقط به خاطر تویه! حالا احساس می کنم من باید تو این خونه بمونم. به
خاطر مادرم. نمی تونم تنهاش بزارم، می ترسم…
در کمال آرامش بعد از خوابیدن همه سر و صدا ها و دور از چشم این زن و شوهر کاملا خوشبخت دوربین فیلم برداری رو برداشتم و از پنجره و کامپیوتر مثل ماس پهن شده رو زمین فیلم گرفتم تا هیچ وقت این صحنه ها یادم نره. خدایی همه اش واسم یه خاطره. زندگی واقعا قشنگه. قبول داری؟ این ها همه تجربه است واسه زندگی من و تو که یه روز یه همچین کار هایی رو جلوی بچه هامون انجام ندیم. که اونا با تمام قدرت جلو بغضشون رو بگیرن ولی بازم قطره اشک سر بخوره و رو صورتشون و پهن شه. عجب زندگیه به خدا. همیشه بعد از کار هاش پشیمون می شه و شروع می کنه به خودشو لوس کردن. اما دیگه به چه قیمتی عزیز دلم؟ آبی که ریخت ریخته است، عشق و محبت اونه که تو سخت ترین لحظات بتونی از خودت نشونشون بدی… نه موقع سرخوشی هات. زندگی هاتون همیشه آروم و شفاف. به شفافی اشک های همه مظلوم های عالم.